آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

وقتی مادر شدم...

وقتي مادر شدم ياد گرفتم با يک دست همه چيز را بر دارم وقتي مادر شدم ياد گرفتم چگونه براي موفقيت همه تلاش کنم وقتي مادر شدم يادگرفتم عاشقانه دوست بدارم وقتي مادر شدم ياد گرفتم دليل هر چيز را بدون پرسيدن بدانم وقتي مادر شدم ياد گرفتم با در باز حمام کنم وقتي مادر شدم ياد گرفتم زود و سريع همه کارهايم را به انجام برسانم وقتي مادر شدم ياد گرفتم چگونه يک دستي همه کار انجام دهم وقتي مادر شدم يادگرفتم بهتر بغل کنم وقتي مادر شدم ياد گرفتم چگونه بايد از هرچه دوست دارم دفاع کنم وقتي مادر شدم ياد گرفتم چگونه از مادرم قدر داني کنم ...
28 فروردين 1392

برای همسرم ......

  عشق او همچون خود طبیعت آرام بخش است. برای آدم هیچ معیاری تعیین نمیکند. هیچ چیز را برای آدم انتخاب نمیکند. به سادگی حقیقت وجود آدم را میپذیرد درست مثل طبیعت. من حقیقی هستم.او نیز... این دو حقیقت یکدیگر را دوست دارند...همین...   ...
28 فروردين 1392

سفر شمال...

  من و تو و مامانی و بابا افشین 5 شنبه ظهر به سمت شمال رهسپار شدیم و شما کل مسیر و تا شمال با مامانی بازی کردی اصلا نخوابیدی...هوای شمال عالی بود بوی عطر بهار نارنج آدم و مست میکرد شکوفه ها باز شده بودن و کلا بهار و میشد حس کرد و این مسافرت برای ما که تمام عید و تهران بودیم کلی انرژی مثبت همراه داشت،البته به شما هم کلی خوش گذشت با بودن بابایی و مامانجون... آرتین و خونه دختر عمه فرزانه... حیاط خونه بابابیی...   آرتین لب دریا(کلی چیزای جدید تجربه کردی)... برای اولین بار روی ماسه های لب دریا ایستادی(تعجب کرده بودی و هی انگشتاتو تکون میدادی) در حال تماشای دریا ...
26 فروردين 1392

آرتین این روزها...

گوگولی مامان دیروز بردمت واسه چکاب ماهیانه ،مطب دکتر و گذاشته بودی رو سرت همش می خواستی بچه ها رو بگیری و باهاشون بازی کنی ...یه پسر کوچولوی ناز بود (حدودا پنج ماهه)که گریه میکرد وقتی تو رو میدید بهش میخندیدی و اونم بهت میخندید کلی باهاش با زبون خودت حرف زدی و اونم بهت میخندید... وقتی پیش خانم دکتر بودیم مثل همیشه خوش اخلاق و خنده رو بودی و هی می خواستی گوشی خانم دکتر بگیری خلاصه چون خیلی وزن کم کردی قراره وعده های غذایی تو بیشتر کنم و غذاتم یکم چرب تر... وزن:9100 قد:75 دور سر:46 جیگره مامان وقتی صبح از خواب پا میشی و  بهت سلام میکنم چشماتو بهم فشار میدی و میخندی(موش میشی) و با این کارت مامان و دیونه خودت م...
21 فروردين 1392

نعمتی به نام دوستای خوب...

نی نی ملوسم...من که فکر میکنم بخشی ازین برکات ووفور نعمت ها بخاطر وجود پاک وپربرکت توئه! خدایا شکرت...از ته ته قلبم میگم: شکررررررررررررررررت! شکرت که که خدایی  به بزرگی و بخشندگی تو دارم ودوستانی که در زمره ی بندگان خوب وبزرگ تو هستن!من که خودم رو اونقدر لایق این همه محبت وبخشایش تو نمی بینم...اصلا هم نمی دونم  ویادم نم یاد که چه کاری یا عملی انجام دادم که لایق این بخشندگی تو کرده باشدم...اما میدونم که تو اونقدر بزرگواری که کاری به این حرفها نداری ! شاید موجوده پاکی که تو خونمونه منو لایق این همه محبت تو کرده...ولی در هر حال این همه نعمت وخوشبختی رو از من نگیر واون رو...
21 فروردين 1392

10 ماهگی

    10 ماهگیت مبارک قند عسلم چقدر زود گذشت ... خدایا شکرت که همه چیز خوبه ، خدایا شکرت که یه پسر ناز عسلی به منو افشین دادی و زندگیمون عوض شد. خدایا شکرت که سالم و سلامته. چقدر شیرینه وقتی هر روز یه کار جدید یاد میگیری... الانم دیگه حسابی وروجک شدی برای خودت تو خونه با غلت زدن اینور و اون ور میری و از این بابت چقدر خوشحالی...  امروز١٠ماهت تموم شد و وارد ماه یازدهم زندگیت شدی .دیگه چیزی به تولدت نمونده. قربون ت برم من که با اومدنت یه عالمه خوبی برامون آوردی. عزیزترینم چقدر زود بزرگ شدی،وقتی به روزهایی که باهم پشت سر گذاشتیم فکر میکنم، به برکت وجود نازنینت اتفاقای خوبی برای من و بابایی ت...
18 فروردين 1392

آرتین و پارک پلیس...

برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی ... تماشای تو عین آرامش ه ، تو زیباترین آرزوی منی                               از این عادت با تو بودن هنوز                                          ببین لحظه لحظه ام کنارت خوشه    ...
17 فروردين 1392